وقتی در باشگاه کشتی بودیم،آماده میشدیم برای تمرین.ابراهیم وارد شدوچنددقیقه بعد یکی از دوستان آمد.
تا وارد شد بی مقدمه گفت:ابرام جون،تیپ و هیکلت خیلی جالب شده! تو راه می اومدی دوتا دختر پشت سرت بودند،مرتب داشتند از تو حرف میزدند.بعد ادامه داد شلوار و پیراهن شیک که پوشیدی،ساک ورزشی هم که دست گرفتی،کاملا مشخصه ورزشکاری.
به براهیم نگاه کردم...رفته بود تو فکر.ناراحت شده بود.انگار توقع چنین چیزی رو نداشت.
جلسه بعدی که ابراهیم رو دیدم خنده ام گرفت...پیراهن بلند پوشیده بود و شلواری گشاد.بجای ساک ورزشی لباسهارو داخل کیسه پلاستیکی ریخته بود.ازاون روز به بعد همیشه اینطوری باشگاه می اومد .بچه ها میگفتند :بابا تو دیگه چجور آدمی هستی! ما باشگاه می آییم که هیکل ورزشکاری پیدا کنیم.بعدهم لباس تنگ بپوشیم.اما تو با این هیکل قشنگ و رو فرمت ،آخه این چه لباسهاییه که میپوشی؟!؟
ابراهیم به حرفهای اونها اهمیت نمیداد.به دوستاش هم توصیه میکرد که:
اگه ورزش برای خدا باشه میشه عبادت...
:: موضوعات مرتبط:
شهدا ,
,
:: برچسبها:
شهید ابراهیم هادی ,
باشگاه ,
هیکل ,
,